این همه مردم...

 


اين همه مردم .....

سلام بر شما که قصد داريد اين متن رو بخونين!
نميدونم دوست من هستين، يا به صورت اتفاقي دارين اين نوشته رو مطالعه مي‌کنين.
اگر به تاريخ نوشته قبلي که يک شعر خيلي قشنگه توجه بکنين متوجه ميشين که بعد از مدتها دوباره دارم يک پست جديد ميگذارم. بله، بعد از مدتها تصميم گرفتم دوباره اينجا بنويسم. علت ننوشتن در اين مدت نسبتا طولاني، سفري ذهني بود. در اين مدت سعي کردم از محيطي که براي خودم ساختم بيرون برم و نگاهي به آنچه بر من گذشت بيندازم. به نتايج خوبي هم رسيدم که به مرور و اگر خدا فرصتي بدهد به اونها اشاره اي مي‌کنم. نوشتن من از اين جهت نيست که دستاورد قابل عرضه و خاصي دارم بلکه از جهت نشر تجربه هست. فکر مي کنم بازگو کردن تجربيات راهگشاي خيلي از مراحل زندگي باشند. مي خواهم مرحله جديد نوشتن توي اين فضا رو به مبارکي سالروز ميلاد امام رضا (ع) شروع کنم. چند رو پيش جاي شما خالي مشهد بودم و سه شنبه اي که مياد هم سالروز امام رضا (ع) هست. امامی که ما ایرانیها یک حس دیگه به ایشون داریمُ شاید درست نباش اما وجود داره این حس!
تا حالا دقت به مردمي مثل من که توي حرم امام رضا (ع) دنبال يک چيزي مي گرديم به دقت توجه کردين؟ آدمهايي که به نقش مکان و زمان در استجابت دعا ايمان دارند و حتي توي حرم هم دنبال جاهاي بخصوص و اعمال بخصوص هستند.


دنبال راهکاري براي رفع گرفتاري، گرفتاريهايي که اکثر قريب به اتفاق اون رو خودمون براي خودمون درست کرديم. شايد در جايي بي مبالاتي کرديم و مجروح شديم و حالا شفا مي خواهيم. شايد در جايي بي مبالاتي کرديم و به کسي آسيبي رسونديم و حالا راه نجاتي مي طلبيم. شايد در جايي دلي شکسته ايم و حالا در جايي ديگر به مصيبتي دچار شديم. و شايد تنبلي کرديم و حالا عافيت ميطلبيم و شايد.... و شايد .... و شايد.. ! اما خوب که گوش کنيم امام مي فرمايند اگر به سخنان و اعمال ما خوب دقت ميکردين حالا وض فرق مي‌کرد..
ديروز حديث ساده و قشنگي از ايشون خوندم که پنج عمل و صفت را نشانه بهترين بندگان خدا بر شمرده‌اند.
از امام رضـا عليه السلام دربـاره بهتـريـن بنـدگـان سـوال شـد.
فـرمـودند: آنان كه هر گاه نيكـى كنند خـوشحال شوند، و هرگاه بدى كنند آمرزش خـواهند، و هر گاه عطا شـوند شكر گزارند و هر گاه بلا بينند صبر كنند، وهر گاه خشم كنند در گذرند.
من جسارت مي‌کنم و در باره اين حديث ميگم: بياييد براي اينکه خوشحال بشيم، به هديگر نيکي کنيم. اگر تا بحال در حق همديگه بدي کرديم از خدا آمرزش بخواهيم و از يکديگر طلب حلاليت کنيم.
به خاطر داشتن همه خوبيها بويژه دوستان خوبي که در سختي ها ترکمون نمي‌کنند شکر گزار باشيم و اين شکرگزاري ميسر نميشه مگر با قدر يکديگر را دانست. "اميدوارم هيچ وقت بلانبيني" يک تعارفه و همه ما بلاهايي با شدت و ضعف رو تجربه کرديم  اما صبر و در کنار اون بودن يک همراه خوب تحمل هر بلايي رو آسان مي‌کنه. و ... واي از خشم که هر چه نفرت و کينه روي زمينه حاصل خشمه. خشمگين نشيم اما اگر شديم درگذريم و ببخشيم. ميشه با عمل به همين حديث جلوي خيلي از گرفتاريها رو گرفت.  آیا ما به حرفهای و نصایح بزرگانمان گوش و عمل کردیم که ازشون رفع گرفتاریهای خودساخته رو میخواهیم؟ نه اینکه همه چیزی می طلبیمُ نه. همه مردمی که به زیارت میروند اول به عش مولایشان رنج سفر به خود می خرند و انشاا.. من هم. اما اول   
خدا به من کمک کنه... من تا حالا خيلي براي خودم گرفتاري درست کردم!
سالروز ميلاد امام رضا (ع) بر همه شما مبارک و هر روز لبتون خندون .
                                                                                                    يا‌حق

همدردی با علی ( ع) و درس مهم مولا  

سلام .

طاعات و عبادات مورد قبول درگاه حق انشاالله

امشب شب ضربت خوردن مولا علی ( ع) و به روایتی شب قدره .

در فضایل شب قدر بسیار گفتند و نوشتند و شما هم بسیار شنیدید و خواندید . من میخوام چند خطی در باره مظلومیت حضرت علی ( ع) و نکته بسیار مهمی که به ماد داده بنویسم . نه اینکه حرف جدیدی داشته باشم ُ فقط میخوام بگم تا دلت نشکنه نمیتونی یک لحظه از غم مولا رو درک کنی . تا حریف نامردمی ها نشی نمیتونی  بفهمی وقتی علی ( ع ) حریف نامردمی ها نشد چه رنجی رو تحمل کرد .

این نکته البته خیلی مهمه که رنجی که مولای متقیان میبرد نه برای دنیا بود بلکه برای مظلومیت میلیاردها انسانی بود که بعد از او میومدند و راه درست رو نمیشناختند .

جنس مظلومیت اسوه مردانگی از جنس مظلومیت های پیش پا افتاده ما آدمهای حقیر نبود . ما برای دنیا میجنگیم و در این جنگ اگر مظلوم واقع بشیم چه ها که نمیکنیم و چه شکوه ها که به درگاه خدا نمی بریم . امثال من کمترین اگر کوچکترین حقی ازمون ضایع بشه دیگه دنیا و آخرت رو حق خودمون میدونیم و توقع داریم خداوند دو دستی اونها رو تقدیم ما بکنه و دیگه خیالمون از بابت آخرتمون هم راحت میشه . تازه اگه حق با ما باشه .

فرق علی ( ع) با ما در همین جاست . من هم مثل شما شنیدم که گفت : فزت و به رب الکعبه . ( به خدای کعبه رستگار شدم ) یعنی علی ( ) که قرآن ناطق بود و ولی مسلمین از عاقبت خودش بیم داشت .

دوستان ُ دعا میکنم همه ما عاقبت به خیر بشیم .شما هم برای من دعا کنید که با ایمان زندگی کنم و با ایمان از دنیا برم . قربون همه کسانی که منو از دعای خیرشون بی نصیب نمیگذارند.

   

من کنارت بودم و نشناختی

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
 پُر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
 وندر این بازی شکستم داده ای

نیشتر عشقش به جانم می زنی
 دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
 من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم

کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عا قل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی
 در حریم خانه ام در می زنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

 

خدای خوب من

به نام خدا

سلام دوستان . پیامهای شما را خواندم و از صمیم قلب میگم که بابت همه دلگرمیها و محبتهایتان متشکرم .اگر میخواهید حال و هوای این روزهای منو بدنین براتون یک قصه کوتاه مینویسم و .. 

مردی در سنین میانسالی دچار مشکلی جسمی شد.او به دلیل سوالهای بی جوابی که در باره زندگی داشت و رنجی که می برد به تدریج در حال از دست دادن حافظه اش بود ور در باره همه چیز دچار تردید شده بود .

او برای یافتن راه حل این مشکل به پزشک مراجعه کرد . پس از انجام معاینات مرد و همراهانش در اتاق پزشک منتظر اعلام نظر بودند . پزشک رو به مرد کرد و در حالی که سوالی بزرگ عمق وجودش را فراگرفته بود رو به مرد کرد و گفت راه حل عارضه شما یک عمل جراحی ساده است اما !!!             پزشک پس از مکثی کوتاه ادامه داد .. اما اگر عمل جراحی موافق آمیز نباشد شما بینایی خود را از دست خواهید داد .

پزشک ادامه داد :اگر نمی خواهید بیش از این دچار مشکل شوید شما می توانید یا عمل جراحی را بپذیرید و خطر نابینا شدن را و یا چشمانتان را حفظ کنید و همین طور به زندگی ادامه دهید .

سکوت اتاق پزشک را فرا گرفت .

پس از چند دقیقه سکوت مرد  رو به پزشک کرد و گفت ریسک عمل را نمی پذیرم .ترجیح می دهم بقیه عمرم را بینا باشم و ببینم به کجا می روم تا اینکه به خاطر بیاورم در گذشته به کجا رفته ام .

 دوستان خوب ُاین پست را با سخن گفتن با شما آغاز کردم و با یک کلمه به خدای مهربان و دوست داشتنی ترین به پایان میبرم

خدای من ُ خدای خوب و مهربانم : سپاسگذارم .    

   

شب آرزوها

سلام .

امشب شب آرزوهاست .

بعد از مدتی که نبودم و البته شما از دست من راحت بودین (و ایذن من ) اومدم که چند خطی بنویسم .اون هم در شب لیله الرغائب .شب آرزوها .اولین پنج شنبه از ماه عزیز رجب .

میخواستم یک آرزو کنم برای همتون .آرزو کردم همیشه شاد باشین و لبخند خوشبختی رو لبهاتون باشه و عشق ابدی تو دلهاتون .

تو فکر ارزوهام برای شما و اونهایی بودم که دوستشون دارم که فکری به ذهنم رسید .

میگم چطوره همه ما در این ماه برای همه آدمهای تنها که کسی رو ندارند .یا دلشون شکسته و یا ......اونهایی که منتظرند ُاونهایی که درمندند ُاونهایی که لبخند آرزوشون شده دعا و آرزو کنیم ؟

اگه موافقین قشنگ ترین آرزو تونو برای من بنویسین .تا  شاید جایی بتونم منعکس کنم .

آرزوی من قشنگ ترین آرزوهای شماست .

 

 

 

گریه

تا حالا شده به کسی بر بخورین که چشمهاش خسته باشه ؟کسی که تحمل دیدن نداشته باشه و اگه هم ببینه زود روشو برمیگردونه ؟

شده به کسی بربخورین کسی حتی تو بیداری بیشتر از حد معمول چشمهاشو ببنده ؟

اگه این آدم رو دیدین بدونین چشمهاش پر از درده و  سنگین شده .پلکهاش میخواد این دردو از ما مخفی کنه برای همین بیشتر روشونو میپوشونه .

آدم هایی که نا مرادیها و  نا مردیها رو میبینن ،آدم هایی که رنج میکشن و سختی ها رو تحمل میکنن ،آدم هایی که اسرات ها و بند ها پر پروازشون رو بسته و نمیتونن دم بزنن .این آدمها دل بزرگی دارن و غمهاشون و حرفهاشون رو تو قطره های زلالی جمع میکنن که اسمشون اشکه .

اگه همچین آدم هایی سراغ دارین حتما گریه کردن آونها رو هم ببینین .اشکهاشون وقتی از چشمها سرازیر میشن رنگ دیگه ای دارن و با هر قطره اشک چشمها نفس تازه ای میکشه .

قبل از گریه که دیدنی هستن با این که نمیخوان ببینن ،هنگام گریه دیدنی هستن با این که نمیخوان دیده بشن و بعد از گریه دیدنی هستن با اینکه نمیشه در معرض دیدشون قرار گرفت چون یک دنیا سوال دارن با نگاهشون .

بغض تو صدای این آدمها و خواب بیشتر از اندازه اونها و بی حوصلگی از هیچ چیز حکایتن نمیکمنه جز خستگی چشمی که دریای پر تلاطمی شده از اشک.

من دیدم .من دیدم این چنین انسانهایی رو و شاید باورتون نشه که ترکیدن بغض اونها رو هم دیدم اما نتونستم در معرض دیدشون قرار بگیرم وقتی بعد از یک دل سیر گریه بهم نگاه کردن چرا که هرگز نتونستم به سوالهاشون پاسخ بدم .

حالا فکر میکنین آسمون ابری دیدن داره ؟وقتی آسمون بغضشو خالی میکنه دیدن داره ؟و وقتی بعد از یک بارون سیل وار آسمون صاف میشه ،میشه در معرض دید آسمون قرار گرفت ؟

 

محدودیت یا رعایت

وقتی اومدم برای نوشتن برای دقیقه ای چشمهامو بستم و فکر کردم در باره چی بنویسم .لحظه ای از فکر نوشتن اومدم بیرون و با خودم گفتم به هیچ چیز فکر نکنم .به غمهام ،شادیهام ،خانواده ،دوستهام ،کسانی که قراره این نوشته رو بخونن ،و کسانی که دوستشون دارم و یا ندارم .و حتی به خدا .

اما مگه میشه ؟راستی میشه ما بگیم به هیچ چیز فکر نمیکنیم حتی به خودمون ؟میشه اجتماعی زندگی کرد و هر کاری که دلخواه بود انجام داد ؟ میشه به جنسیت و سن و سطح سواد و هر چیز تعیین کننده دیگه ای فکر نکرد ؟میشه خدا رو در نظر نگرفت ؟

شما دوستان گل من وقتی قصد نوشتن میکنین من خواننده رو در نظر نمیگیرین ؟درست نمینویسین ؟جمله بندی درستی ندارین که من بفهمم ؟از کلمات قشنگ استفاده نمیکنین که من خو.اننده لذت ببرم ؟وقتی شعر میگین بی خیال وزن و قافیه و معنا و .. همه چی میشین ؟

یادمه وقتی تاتر کار میکردم دو تا نظریه بود که مدام با هم درگیر بودن .یک نظریه میگفت بازیگر تاتر اصلا  نباید احساس کنه که تماشاچی نشسته و داره حرکات اون رو تماشا میکنه و یک نظر دیگه هم بود که میگفت نمیشه .بازیگر تاتر نباید با این که داره بازی میکنه تماشاچی رو فراموش کنه .نباید بی ادب باشه و حرکات نا به هنجار انجام بده .حس گرفتن درست اما باید به جا بلند صحبت کنه که همه بشنون و رعایت اخلاق رو هم بکنه .

وقتی خوب فکر میکنم میبینم که فقط با رعایت نظریه دوم میشه زندگی کرد .باید دیگران رو به حساب آورد و به اطرافیان احترام گذاشت  .ما اجازه نداریم به صرف اینکه جسممون و فکرمون مال خودمونه هر کاری دلمون میخواد بکنیم و هر چی دلمون میخواد بگیم .

روایتی هست از نبی اکرم ( ص ) که فردی در قایقی نشسته بود و داشت محل نشستن خودش رو سوراخ میکرد و میگفت این جای خودمه .دیگران هم اعتراضی نکردند و نتیجه آن شد که همه غرق در دریا شدند .

من نمیتونم هر چی دلم میخواد بنویسم و بگم و انجام بدم ،آیا اسم این محدودیته یا رعایت؟ البته همیشه بودند کسانی که یکی از این دو رو به نفع دیگری نادیده گرفتن اما تو جامعه ای که هنجار نداشته باشه نمیشه زندگی کرد .

قصد من اصلا بحث سیاسی و از این حرفها نیست و خواهش میکنم اگه این نوشته رو میخونین از این دید بهش نگاه نکنین . من فقط میخوام بگم برای دل نوشتن هم دارای قواعدیه که خواننده اون ها رو تعیین میکنه . نوشتن خیلی از ماها انگیزه داره .حالا چه یک نفر که دوستش داریم یا ازش متنفریم که به هر دو مورد برخوردم تو وب دوستان و یا نوشتن شغلمونه و یا هر چیز دیگه که با مراجعه به خودتون میتونین نمونه ای از اون رو پیدا کنین .

بله دوستان گرامی تر از جان ما نمیتونیم و نباید اونهایی رو که باهامون زندگی میکنن نادیده بگیریم و اگر چنین شد همه رو از دست میدیم .

نباید خدا رو در نوشتن ،گفتن ،شنیدن ،حس کردن و عشق ورزیدن نادیده بگیریم که اگر چنین شد خدا رو هم از دست میدیم

از اینکه به وقت من و شعور من احترام میذارین و چیز هایی مینویسین که از لحظات خودم لذت ببرم ممنون هستم و دست همه شما رو میبوسم

 

خوشبختي

سلام دوستان .

شما خوشبختین ؟

تعجب نكنين راستش وقتی داشتم با یکی از دوستان خیلی خوب صحبت میکردم از من پرسيد به نظر شما من خوشبختم ؟نخواستم پاسخي بدم که خودم بهش اعتقادی ندارم . نخواستم شعار بدم و ..........

تعريف شما از خوشبختي چيه ؟تا حالا به اين موضوع فكر كردين ؟

من بعد از اينكه جواب سوال اين دوست عزيز رو به بعد موكول كردم در باره اين موضوع فكر كردم .و خيلي از تعريفها و قالبهاي خوشبختي رو در نظر آوردم .پول.ثروت .خانواده .همسر.شادي .و ..........خوشبختي لذت بردن از داشته هاست و يا تلاش براي بدست آوردن نداشته ها ؟خوشبختي در دوست داشتن داشته هاست و يا ............؟خوشبختي در عاشق بودنه ؟خوشبختي ما در خوشبختي ديگرانه ؟ خوشبختي ما در گرو خوشبختي اونهاييه كه دوستشون داريم ؟

هر كدوم از اين حالات يك نقصي دارند و خوشبختي رو بدون اونها هم ميشه بدست آورد .خيلي ها هستند كه اينها رو ندارند و احساس خوشبختي ميكنند و خيلي ها هم هستند كه اينها رو ندارند و احساس بذدبختي ميكنند و با لعكس.

ما بعضي وقتها به صورت آني و شده در يك لحظه احساس خوشبختي داشتيم .تجربه كردين ؟

ميشه صفحه ها در باره اين موضوع نوشت و ساعتها حرف زد اما به رسم نگارش توي وب فقط بايد اشاره كرد و طرح موضوع .اينجا كسي براي ديگران موعضه نميكنه بلكه باعث ميشه تا در باره موضوعي فكر كنيم .

من براي خودم چندين صفحه نوشتم .از لحظه هايي كه احساس خوشبختي ميكردم  

نظر من لحظه اي كه بدونيم اول خدا و بعد خودمون از ايني كه هستيم راضي هستيم اون لحظه خوشبختيم .لحظه اي كه هر آنچه داريم و هر آنچه نداريم حق ماست و حق ديگري نيست .لحظه اي كه كوچكترين آرزوي كسي هستيم كه بزرگترين آرزومونه .لحظه اي كه انسانيم با همه خصوصياتي كه خدا در ما به وديعه گذاشته .

نظر شما چيه ؟

 

 

یک موضوع ساده

سلام .

راستش وقتی اومدم برای نوشتن پست جدید موضوع خاصی تو ذهنم نبود .همین طور که داشتم نظرات دوستان رو میخوندم و به وب های بسیار قشنگ شما عزیزان سر میزدم فکر میکردم که چی بنویسم که هم خدا رو خوش بیاد و هم بنده خدا رو .

با خودم گفتم فلانی اول ببین نگاهت به اونهایی که براشون مینویسی چیه بعد بنویس . ببین به دوستان وبلاگی که وقت میگذارن و خط خطی های تو رو میخونن از بالا نگاه میکنی ؟ از رو برو نگاه میکنی ( برابر ) یا از پایین ؟ چقدر اونها رو قبول داری و چقدر اونها ترو قبول دارند ؟ و چند تا چقدر و چرای دیگه .......

تو همین فکرها بودم که دیدم بد نیست اشاره ای به همین موضوع به ظاهر ساده داشته باشم و از دوستان بسیار عزیز دنیای وبلاگی دعوت کنم تا با هم قدری با هم به این مسئله فکر کنیم .

راستی تا حالا درباره آدمهایی که باهاشون حرف میزنیم،باهاشون زندگی میکنیم همکاران، ّهمکلاسیهامون ،( برای امثال من همکلاسیهای سابق ) دوستانمون و اقوام اینجوری فکر کردیم ؟ راست و حسینی ؟

چند نفر از آدمهایی رو که میشناسین بیارین تو ذهنتون ، چه نگاهی به اونها دارین ؟ خودتونو برتر میدونین ؟ برابر و یا کمتر ؟ فکر میکنین شما بیشتر اونها رو دوست دارین یا اونها بیشتر دلبند شما هستند ؟ میدونم شاید با خودتون بگین عجب حرفهایی میزنه این مرد نا حسابی . اما جدی میگم این یک موضوع ساده اییه که شاید لازم بشه برای خوب زندگی کردن قدری به اون فکر کنیم .

بعضی از ماها متاسفانه به دیگران نگاه خوبی نداریم . فکر میکنیم چیزی نمیفهمن ،احساس ندارن ، اگه سرحال باشیم باهاشون شوخی میکنیم ،اگه سرکیف باشیم بحث های فلسفی و ...... بحث هایی که در همون لحظه  برامون جالبه پیش میکشیم و قص علی هذا ..... اگه طرف خیلی لطف کنه و مخالفت نکنه و فقط بگه من متوجه نمیشم یا الآن حوصله ندارم و .... اونوقت بیا و درستش کن . اگه به روی بنده خدا نیاریم تو دلمون هر جور فکری میکنیم و هر نسبتی میدیم که چیه ؟ به ما کم محلی شده و  نمیفهمه و ......

با کمی دقت متوجه میشیم که نگاه خیلی از اونها که به پست و مقام و درجه علمی یا ورزشی یا هنری و ..... میرسن با مردم عادی از همین دسته هستش . البته تو رادیو تلویزیون و مطبوعات خیلی قشنگ از مردم و افتخار نوکری اونها حرف میزنن اما خدا نصیب گرگ بیابون نکنه اگه باهاشون از نزدیک برخورد کنی . بازبون بی زبونی بهت میگن پیف پیف بو میدی (این جنبه کلی قضیه هست و طبیعتا و قطعا هستند استثنائ هایی که بر خلاف این رویه عمل میکنن ).

بعضی از ماها که خدا بهمون لطفی داشته به دیگران نگاه برابر داریم ، دلمون هم میخواد میون آدمهایی زندگی کنیم که از جنس خودمونن . زندگی با این آدمها خیلی راحت و خوبه . یک احساس قشنگ هست و اون اینه که همه میخوان دست همدیگرو بگیرن و به همدیگه کمک کنن بدون فخر فروشی و ارباب رعیت بازی . عشق های واقعی رو تو این دسته از آدمها میشه پیدا کرد و دوستی های واقعی و البته زندگی واقعی

و بعضی از ماها هم با در کمال تاسف انقدر سرخورده و مایوس هستیم که جلوی دیگران خودمونو میبازیم و در بست مطیع میشیم . دیگران رو از خودمون برتر میبینیم . هر چی بگن قبول میکنیم و همیشه فکر میکنیم چیزی نمیدونیم و باید گوش شنوا داشته باشیم تا زبان گویا .خوب این دسته همون آدمها و ملت ایده آل برای گروه اول هستند  . همونهایی که فکر میکنن شهروند درجه یکند و قیم .

ببینین این فرق میکنه با اینکه مثلا یک پزشک در باره بیماری یک مکانیک  چیزی بگه . چرا ؟ چون همون آقای پزشک اگه خودشو تو دسته دوم ببینه در باره تعمیر ماشینش از مکانیک حرف شنوی داره و به علم اون احترام میذاره و خودش و علمش و شغلش رو درجه بندی نمیکنه .البته اگه جزو گروه دوم باشه .

نویسنده ها و سخنرانان و خطبه خوان ها و نقاش ها و فیلم سازان و ما رادیو تلویزیونی ها ( بویژه ما خبری ها ) باید بدونیم که مردم میفهمند و نباید فکر کنیم هرچی که میگیم و مینویسیم و میسازیم در بست خوبه و داره به دیگران کمک میکنه بعد هم با افتخار از اثرمون دفاع کنیم . مردم باید قضاوت نهایی رو بکنن و عرف و دین و مذهب مردم .

شاید نتونستم تو این چند خط موضوع رو خوب باز کنم اما حالا که به اینجای بحث رسیدم تصمیم دارم این موضوع رو ادامه بدم و با شنیدن نظرات شما دوستان دست کم خودم نتیجه ای بگیرم که به امید خدا تو نوشته های دیگه بدردم بخوره .

نگاه ما به اطرافیانمون و اینکه ما اونها رو برای خودمون میخواهیم و یا برای همدیگه و یا جایی هستیم که برای اونها خیلی مهمه و تو خوب حرف زدن و خوب نوشتن و ..... خوب زندگی کردن خیلی کمک میکنه .

این اشاره ای بود در حد همین وب امید اینکه بتونم راجع به این موضوع بیشتر بنیسم .

نکته بسیار مهم اینه که من برای دوستان وبلاگی و کسانی که لطف میکنن ،وقت میگذارین و نوشته های  من رو میخونن احترام بسیار زیادی قائلم و تا حالا بیشتر یاد گرفتم و برای همین زیاد از نوشته هام راضی نیستم .

دست حق همیشه همراهتون .

 

انتخاب

توا ين يك دو روزه كه تنها بودم  براي سرگرم كردن خودم كارهايي انجام دادم . فيلم ديدم ،كتاب خوندم ، موسيقي گوش دادم ، خوابيدم ، فكر كردم اس ام اس بازي كردم یا چند ساعت پشت کامیوتر بودم و ........ به وبلاگ دوستان سرزدم ، چند صفحه نوشتم و خلاصه هركاري كه دم دست بود اما هيچكدوم راضيم نكرد .ميدونين وقتي تو ماشين نشستم تا برم دنبال بچه ها حس كردم هيچكدوم از اين كارها انتخاب خودم نبوده و شرايط اونها رو به من تحميل كرده بوده براي همين راضي كننده نبودند .

همين حس موضوع نوشته منه براي شما . نمبيخوام در باره در باره رضايت شغلي و تحصيلي و ازدواج و ...... صحبت كنم كه خود اونها هر كدوم نياز به ماهها بحث داره بلكه موضوع اين چند خط خط خطيه من راجع به كارهاي به ظاهر كوچيكيه كه در طول روز انجام ميديم .

 راستي چند در صد از كارهايي كه شما انجام ميدين به انتخاب خودتونه و شرايط اونو به شما تحميل نكرده ؟

مثلا شده وقتي كتاب بخونين كه ميخواهين و بايد ؟ يا اينكه شما هم مثل خيلي ها از جمله خود من مال وقتيه كه كار ديگه اتي ندارين و بناچار ميرين سراغ كناب ؟

شده وقتي كه بايد ورزش كنين ؟ شده براي دلتون برين خريد ؟ يا نه فقط وقتي رفتي نكه چيزي ميخواستين و لازم بوده ؟

شده يك بار وسط روز اون هم روز كاري و ميون يك مسئله كه ذهنتونو مشغول كرده يك دفعه دلتون بخواد يك موسيقي آرامش بخش گوش كنين يا نه گذاشتين براي وقتي اون مسئله رو حل كردين ؟

دوستان ما براي وقتي هستند كه ما ميخواهيمشون و البته بالعكس اما شده وقتي دلتون براي كسي تنگ بشه و همون لحضه ببينينش يا با يك تماس تلفني و يا حتي يك اس ام اس ساده دلتون آروم کبشه  ؟   

اين در باره در خواست هاي ما از خدا هم صدق ميكنه و امروزه يكي از بارزترين نوع يادآوري ها از روي احتياجه .

چقدر ياد خدا هستيم وقتي نگراني و گرفتاري نداريم ؟ ماه رمضاني نيست و داريم زندگي عاديمونو سپري ميكنيم يكهو دلمون ميخواد به خدا نزديكتر بشيم ،رومونو ميكنيم به آسمانه دلمون و باهاش حرف ميزنيم ؟

شايد بگين شرايط محيط و ذهني ما تعيين ميكنه كه هر چيزي در چه زماني لذت بخشه و ميزان مطلوبيت بالايي داره

مثل اينكه زماني آب ميخوريم كه تشنه هستيم ،اين درست  اما خود ما تا چه حد در تعيين زمان ميزان مطلوبيت نقش داريم ؟

رانندگي براي وقتي لازمه كه پشت ماشين ميشينيم و كارهايي از اين دست كه به خاطر اينكه وسيله دومي هم نقش داره قدرت انتخاب ما رو كم ميكنه ولي من بيشتر حرفم روي كارهاييه كه مكيتونيم وسيله انجام اون رو هم فراهم كنيم .

دوست داشتن و خواستن چيزهاييه كهت و نهاد ما هست و نبايد بزاريم براي وقتي كه شرايط محيطي فراهم شده بلكه بايد انتخاب كنيم و تصميم گيري با خودمون باشه .

يادمه چند روز پيش پيامي داشتم كه خيلي قشنگ بود با اين مضمون كه تو با تما قانون هايت گاهي شيفته همان كسي ميشوي كه در هيچ چارچوبي نميگنجد ( دانيل استل )

برداشت من اين بود كه شرايط و قوانيني كه قدرت انتخاب ما رو محدود ميكنه گاهي اوقات بايد ناديده گرفته بشه و فقط و فقط خودمون النتخاب كنيم ،

شنيدم چهره هايي مثل پيكاسوي نقاش و سالوادور دالي كارهايي ميكردند كه براي خيلي ها عجيب بود اما خودشون خيلي راضي بودند مثلا دالي تو ماشينش كلم ميذاشت و تو خيابون رانندگي ميكرد  ،من علتش رو نميدونم اما انتخاب انتخاب خودش بوده .

لازمه كه اينجا به موضوع مهمي در باره هنجارهاي اجتماعي ، عرف ،قانون و از همه مهمتر شرع اشاره كنم كه من هرگز نميگم بايد در انتخاب اونها رو ناديده گرفت ،بر عكس من از طرفداران پرو پا قرص رعاين اين موارد هستم و منظورم فقط كارهاييه كه در همين چارچوبها ميگنجه و زمان اجراي اون به اتنخاب خودمونه   

اين اشاره گذرايي بود در باره يك مسئله كوچك كه نه از ديدگاه كارشناسانه و علمي بلكه فقط تراوشهاي ذهني من بيان شد .

اين اشاره رو با پيامي ديگر كه جمله اي از دانيل استل هست تموم ميكنم شايد باز هم در اين باره نوشتم

در زندگي ،گاهي از اينكه براي دلخواسته هايت بسيار صبر كردي بسيار پشيمان ميشوي . وقتي نيرويي هست و ميخواهي برو

رمضان رفت

عید سعید فطر مبارک باشه دوستان اما رمضان رفت ..................

امام صادق ( ع ) در وداع ماه مبارک رمضان بگویید

الهم انک قلت فی کتابک المنزل علی نبیک المرسل و قولک الحق شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان ،و هذا شهر رمضان قد انصرم فاسالک  بوجهک الکریم ،و کلماتک التامات ان کان بقی علی ذنب لم تغفره و ترید ان تحاسبنی به او تعذبنی علیه او تقایسنی به ان یطلع فجر هذه اللیل ،او ینصرم هذا الشهر الا و قد غفرته لی یا ارجم الراحمین .

بار پروردگارا تو خود گفتی در کتاب مقدس که بر نبی مرسلت نازل فرموده ای و قول تو حق است که در ماه مبارک رمضان که در قر آن نازل شده و مایه هدایت و رستگاری مردم و دلائل آشکار  از هدایت و وسیله تشخیص حق از باطل میباشد ،اینک ماه رمضان به پایان رسید ( و فیوضاتش تا سال آینده از ما قطع شد ) پس تقاضا مینمایم از تو به آبروی گرامیت ،و کلمات تام و تمامت ،اینکه اگر بر من گناهی باقی مانده ( و پاک نشده ام ) که هنوز آن گناهم را نیامرزیده ای ،و اراده و حسابرسی او را داری ،یا میخواهی به آن گناه باقی مانده عذابم کنی ،و یا به اندازه گناهم عقوبت نمایی ،تا اینکه طلوع کند فجر این شب ،یا پایان پذیرد این ماه مبارک ،مگر آنکه آن گناهانم را بیامرزی و  از تقصیرم در گذری ،ای مهربان ترین مهربانان .

رمضان رفت و ندانم که ز ما بد خشنود            یا نه ، اندیشه آن ذوق دل ما بربود ؟

عمل ما اگر این است که ما میبینیم               نرود ماه مبارک ز بر ما خشنود  .

از شب قدر ندانیم نشانی جز نام                  چشم آلوده ما محرم آن حال نبود

جان از آتش نبرد خواجه که از مطبخ او            نیست در دیده درویش نصیبی جز دود

روزه آن راست مبارک که زطاعت شب و روز      او نیاسود و فقیر از کرمش میآسود

خشنودی رمضان - همام تبریزی

تو چه دنیایی زندگی میکنیم ؟

تو چه دنیایی زندگی میکنیم ،یا بهتره بگم دنیامون چقدر بزرگه ؟

بچه که بودیم اسباب بازیهامون و یک دوچرخه و قهر و آشتی و خیلی چیزهای دیگه که شما هم خوب میدونین مثل لوس کردن خودمون برای دیگران ، دنیای ساده اما قشنگمون بود که خوب اقتضای اون سن بود اما متاسفانه برای خیلی ها دوچرخه تبدیل شده به ماشین و اسباب بازیهای کودکانه هم مثل صاحباشون بزرگ شدن و تبدیل شدن به خونه و وسایل خونه و مسئولیت های بازیهای بچگانه تبدیل شده به مسئولیتهای بزرگتر از ریاست یک بخش تو یک اداره گرفته تا اون بالا بالا ها .

دنیای هر کسی به اندازه چیزیه که بهش فکر میکنه و آرزوی بدست آردنش رو داره .

هر کسی و هر چیزی  هر چند بزرگ میتونه خیلی کوچیک باشه برای ما آدمها که نشون دهنده دنیای کوچیکه ما هم هست اگه نگاه ما اونی نباشه که باید و هر چیز و کس به ظاهر کوچکی میتونه خیلی بزرگ باشه برای ما که نشون دهنده دنیای بزرگ ما هم هست اگه نگاه ما اونی باشه که باید .

ما اگه دنبال یک ماشین باشیم یا یه خونه یا یه باغ یا زمین زدن یک نفر یا خرد کردن یک دوست یا تنگ کردن جای دیگران یا ریاست بر چند نفر که بهمون بله قربان بگن و چند نفری از ما بترستن و یا پولی هر چند زیاد به دست بیاریم که بر دیگران برتری داشته باشیم و فخری بفروشیم که دنیامون هم به همون اندازست و وا مصیبتا که اگه خوب فکر کنیم میبینیم خیلی هم با ارزش نیستند

هزار جور دور شدن از اصل خلقت برای دو شدن یکمون دنیامونه ،اگه خیلی ها از ما بترسن و راضی باشیم  دنیامونه ، تو یک کتابی از جران خلیل جبران خوندم که "وقتی  از یک مزرعه ای عبور میکردم مترسکی رو دیدم و برای پرسیدن حال و روزش پهلوش رفتم .مترسک گفت خوبم ،نمیدونی اترسوندنه  یک سری کلاغ سیاه و پرنده بی نوا و دزدهایی که نیمه شب برای ربودن مشتی از محصول مزرعه میان چقدر لذت بخشه .  جبران خلیل جبران  میگه وقتی داشتم میرفتم مترسک گفت راستی بگم که فقط کسانی این لذت رو میفهمن که بدن و سرشون مثل من پوشالی باشه "

خوب یک جور دیگه هم هست ، اگه دنبال دوستی و محبت و عشق و سعادت و موفقیت دیگران و استفاده از همون چیزهای کوچیکی که بالا ازشون نام بردم برای خوب زندگی کردن و حرکت بر مبنای خلقت خدا  باشیم دنیامون بزرگه و خوشا به حالمون .

دنیای اونهایی که به خدا فکر میکنن و از دل آدمها راهی پیدا میکنن برای دیدن خدا و هر کار به ظاهر کوچکی رو با عشق انجام میدن و دوست داشتنشون  خداییه و عشقشون و ....... به اندازه خدا بزرگه .

یادمه دوستی میگفت اگه بیشترین و بهترین ثروت دنیا رو داشته باشیم و خیلی از آدمهارو از خودمون بترسونیم یا بخریمشون ،همونا بهترین تشییع جنازخ رو برامون میگیرن و تا گورستان بدرقه مون میکنن اما از اون جا به بعد فقط یک بهترین هست که بدردمون میخوره و اون هم خداست . پس نگاهمون به دوستی و عشق و  نوشتن و حرف زدن و همه اتفاقات به ظاهر ساده انسانی باشه تا دنیامون به اندازه انسانها بزرگ باشه .

بعضی آدم ها انقدر خوبند و بزرگند و دوست داشتنی که دوست داشتنشون و عشقشون عین عبادته . این جمله منو یاد شعر مهر خوبان علامه طبا طبایی میندازه .

یک جمله دیگه هم بگم و اون اینه که در طول این مدت کوتاه که من این وب رو راه انداختم وارد دنیاهایی شدم که خیلی بزرگه .آدمهایی که اگه دوست دارند و اگه عبادت میکنن و اگه احساس خوبی دارند و اگه عاشقند و دهها اگه دیگه میخوان با کسانی که حتی ندیدنشون شریک باشند و به اونها هم خبر بدند که همچین دنیایی هست .

یکی از خصلت های دنیای امروز این شده که اگه چیز خوبی باشه و ما هم سهم خودمونو گرفته باشیم حاضر نیستیم به کسی بگیم اما اینجا اینجوری نیست .

دوستان من هر چند دیر اومدم و هر چند شاید با خیلی از شماها از نظر سنی اختلاف داشته باشم اما به دوستی با شما افتخار میکنم و ممنونم که اجازه میدین تو دل شما نور امید رو ببینم

یا حق

 

 

 

 

بارون که میاد .......

بارون که میاد حس دیگه ای دارم . چرا شو نمیدونم اما میدونم این حس مختص من نیست . دلم میخواد ساعتها بشینم و قطرات بارون رو که از آسمون میاد ببینم و اگه صدای برخورد این قطرات با زمین هم شنیده بشه دیگه بزم کامله .

یک نوع دلتنگی سراغم میاد که دیگه حال و حوصله هیچ چیز و هیچ کس رو ندارم . دوست دارم همه چیز متوقف بشه تا بشینم و یک دل سیر بارش بارون رو تماشا کنم .

وقتی بارون میاد آدم فکر میکنه دنیا همه جاش یک جوره و اختلافی نیست . اما زیاد نمیشه به کسی فکر کرد هرچه قدر هم که دستش داشته باشی یا ازش متنفر باشی باز هم زیر بارون چترتو میگیری بالای سرت و میری تو لاک خودت .خیلی هم قشنگه  

بارون که میاد آدم آسمونو جدی میگیره .بارون که میاد حس میکنم سقف آسمون بالای سرمه که خیلی کوتاهه و اگه زیر بارو ن باشم  سرم میخوره به آسمون .سقف همه میشه یکی و این خیلی قشنگه . روزهای آفتابی آسمون رو خیلی جدی نمیگیریم . رویاهامون خیلی بلنده و هرچی بالا میره به جایی نمیخوره اما روزهای بارونی اینجوری نیست

 

تماشای بارون این چند روز که تقریبا همه چیز متوقف بود لذت دیگه ای داشت . شبهای قدر بهانه ای شد تا چند روز امثال من دستاشونو از جیبشون در بیارن و بسوی آسمون بگیرن تا شاید کرده و ناکرده ماه رمضون پارسال تا حالا رو یک جوری رفع و رجوع کنن و البته برای تا ماه رمضون سال دیگه هم برای کارهایی که میخوان بکنن و نکنن توجیه بتراشند . به یاد چیزهایی افتادم که از خدا خواستم تو این چند شب و به یاد اینکه چطوری از سقف آسمون یکدلی و همدلی فرار میکنیم و سقف های دیگه ای برای خودمون میسازیم

مگه خدا همه انسانها رو برابر نیافریده مگه همه دل ندارند .پس چرا ما همه چیزهای خوب رو برای خودمون میخواهیم حتی تو دعا هامون ؟ و چرا  شب و روز دست به هر کاری میزنیم تا ثابت کنیم از دیگران برتریم و بهتر زندگی کنیم و چشم دیدن همدیگه رو هم نداریم ؟چرا همدل نیستیم ؟

تو این دوره و زمونه زندگی شده مثل تشک کشتی که هر کسی سعی میکنه دیگری رو زمین بزنه در حالی که زندگی مثل فتح یک قله میمونه که باید دست به دست هم بدیم تا از اون بالا بریم .

چیزهایی که من تو این شبها خواستم همه برای خودم بود و البته اگه معرفتی مونده باشه وقتی حاجات خودم تموم شد به فکر اطرافیان هم افتادم . خیلی از دعاهای من این بود که یک سری چیزها به من برسه و خوب صد البته که معنیش این میشه که دیگکران از اون محروم بشن .

محبت ، عشق ،سلامتی ، رفاه ،موفقیت و وقتی خوب فر میکنم میبینم به قیمت شکست دادن دیگران و  وقتی همه اینها  تامین شد دنیا جوره جوره و خدا هم به فکر منه پس هست و شکر گزارش هم خواهم بود .

دعا ها مستجاب میشه اما اونهایی که اگه نفعش رو همه نبرند ضررش هم به کسی نمیرسه .

قطرات بارونی که از آسمون میاد اگه از زیر سقفهامون بیایم بیرون سر همه یکسان میباره .خیلی هم قشنگه . تا حالا زیر بارون اون هم شدید گیر کردین ؟ میبینین همه یک حال دارن بیشتر آدمها خوشحالند یا دست کم قیافشون اینو نشون میده  . چقدر خوبه چیزهایی که یادم.ن میاره آسمونی بالای سرمونه و خدایی

بارون که میاد آروم میشم و مثل یک بچه آدم میشینم یک گوشه و فکر میکنم به خودم ،به روزهای گذشته و به روزهای آینده و اینکه قراره چه کارهایی بکنم تا سال دیگه اگه هنوز وبال گردن دنیا بودم از خدا بخوام ببخشه ؟آره بارون منو مجبور میکنه کمی هم به خودم فکر کنم .

من فکر  میکنم خدا دوست نداره ما کارهایی بکنیم که مجبور بشیم برای عذر خواهی التماس کنیم حتی به خودش

یاحق

 

حافظ ، قرآن ، قدر ، علی ( ع )

حافظ

من ميتونم در باره حافظ بنويسم؟

روز بيستم مهر يادروز بزرگداشت خواجه مصلح الدين حافظ شيرازي بود .

من حافظ شناس نيستم اما ديوانش ديوانه كرده منو. به هر مناسبتي چه براي فال و چه براي دل وقتي ديوان حافظ رو باز ميكنم حس ميكنم جلوم نشسته و داره به قشنگترين زبان، زبان حالمو ميگه . وقتي براي خودم فال ميگيرم كه بماند اما وقتي براي دوستان و آشناها هم فال ميگيرم خودم با دقت ميخونم تو گويي نيت براي من بوده . انقدر دلنشينه و به آني دلبري ميكنه .

در باره حافظ قضاوتهاي بيشماري شده كه از بارزترين نمونه هاي دوران ما شاملو در صف مخالفانه كه حافظ رو ملحد خونده و استاد مطهري كه از حافظ به عنوان يك عارف بزرگ ياد كرده .

من به اندازه فهم خودم ميدونم كه يك ملحد نميتونه حافظ كل قرآن باشه و معني قرآن رو اينجوري تو بيت بيت شعرهاش ديد .

به نظر من حافظ از اين دنيا بهشت رو ميديده و انگار زمين زير پاهاش قطعه اي از بهشت بوده . چرا ؟

كسي كه قرآن رو به بيش از 10 نوع تلاوت كرده و آيه آيه اون رو در دل و جانش رسوخ داده زميني نيست . اصلا خود حافظ ميگه ، صبح خيزي و سلامت طلبي چون حافظ .

هرچه كردم همه از دولت قرآن كردم .

اينهمه تعابير عاشقانه و صحبت از مي و معشوق رو اگه زميني به حساب بياريم جفا در حق عشق و خالق عشقه .

براي اثبات حقانيت حافظ و اينكه تعابير او همه عارفانه بوده نگاهي به قرآن بندازيم و سوره واقعه .اونجا كه خداوند از بهشت براي كساني كه در ايمان بر همه پيشي گرفتند( السابقون ) میفرماید

لا يصدعون عنها و لا ينزفون – هرچه نوشند نه هرگز دردسري  يابند و نه مستي عقل و رنج خمار كشند .( سوره واقعه آيه 19 )

پس به استناد آيات قرآن و به استناد غزل هاي عارفانه حافظ قرآن خواجه شيراز حافظ عارفي است كه با دلي سوخته در عشق معبود پلي شد براي زيبايي دوستان تا جرعه اي از نوشيدني هاي بهشتي را در اين دنيا بچشند.

او اين فقط اشارتي بود گذرا

قرآن

اما قرآني كه از انساني زميني حافظی ساخت پرنده در آسمان عرفان .

من ميتونم در باره قرآن بنويسم ؟

كتابي آنقدر بزرگ  و با عظمت كه معجزه خاتم پيامبران محمد مصطفي ( ص ) است .

كتابي كه خوتندش روح را نوازش ميدهد و عمل به آياتش راهنماي انسانها ست به سوي رستگاري .

كتابي كه در طول 1400 سال از گزند حوادث دور مانده و خالق آن از اين هديه آسماني محافظت رده است .

مگر نه اينكه در جاي جاي قرآن از عظمت اين كتاب آسماني  سخن به ميان آمده ومگر نه اينكه آيه هاي اين قرآن سخن خداست باانسانها  

هنگامي كه خود خدا ميفرمايد

طس تلك آيات القرآن و كتاب مبين – طس اين آيات بزرگ و كتاب هويداي خداست ( سوره نمل  آيه 1)

ديگر من چه بگويم . كم نيست معجزات اين معجزه الهي و كم نيست آياتي كه وقتي به آنها عمل شد دنيايي را زير و رو كرد .

قرآن كتابي است كه حتي جلوي انحراف در اديان الهي ديگر نظير مسيحيت و يهوديت را گرفت و حقيقت اين اديان را بر همگان آشكار ساخت از زبان خداوند آسمان و زمين  .

و اين فقط اشارتي بود .

قدر

و اما شب قدري كه ٌقران بر پيامبر نازل شد

و باز هم من ميتونم در باره شب قدر بنويسم ؟

انا نزلنا ه في لياه القدر * و ما ادريك ما ليله القدر *ليله القدر خير من الف شهر * تنزل الملائكه و الروح فيها به اذن ربهم من كل امر * سلام هي حتي مطلع الفجر *

ما اين قرآن عظيم الشان را در شب قدر نازل كرديم *و چه تورا به عظمت اين شب قدر آگاه تواند كرد *شب قدر ( به مقام و مرتبه )از هزار ماه بهتر و بالاتر است * در اين شب فرشتگان و روح (جبرئيل ) به اذن خدا ( بر امام عصر ) از هر فرمان نازل گرداند *اين شب رحمت و سلامت و تهنيت است تا صبحگاه *

خوب وقتي خدای بزرگ در باره شب قدر اينچنين ميفرمايد نه ،من نميتوانم در باره اين شب سخني بگويم اما ........

اما دوستان من فرشتگان بر زمين نازل شده اند در اين شب عزيز پس بالهايشان را رها نكنيم. اگر حرفي با خدا داريم به آنها كه نامه برهاي خداوندي هستند بدهيم تا به او برسانند . نامه هاي زندگي . نامه هايي كه حكايت از دل سوخته و شكسته مان دارند . دلهايي كه از ظلم و جور و بي عدالتي به تنگ آمده. از انسانهايي بگوييم كه با پشت پا زدن به هدف خلقت خود  راه عصيان در پيش گرفته اند و آزادي را ميدزدند . عدالت را چپاول ميكنند . مظلوميت را كشتار . از رنج مسلمانان در گوشه و كنار جهان بگوييم و از اهانت هاي مكرر به پيامبرمان ، از خنده هاي فاتحاني بگوييم كه بس شوم و نفرت انگيز است .از خودمان بگوييم و از خواسته هايمان . و از قولهايمان ...

از اينكه حرمت نگه نميدارند و ديگر مرزي باقي نمانده ميان دوستي و دشمني  . 

از عاشقاني كه پر پر ميشوند و از عشق

و اين فقط اشارتي بود  

علي ( ع )

و علی ( ع )  

من میتونم در باره علی ( ع ) بنویسم ؟

از خواسته هايمان در شب قدر گفتم و حالا ویژگی دوم شب قدر .

علي در خانه خدا به سيزدهم رجب در بهترين روزهاي بهترین

ماه های سال و آغاز ايام البيض دیده به جهان گشود و خود ميدانيد در فضيلت ماه رجب .

و رجعتش به سوي پروردگار در شب قدر در محراب خانه خدا و در سجده برخدا .

 چه سری است در این تناسب مکانی و زمانی ؟

من نوشته اي از زنده ياد سلمان هراتي دارم كه تابلويي شده بر اتاقم

با هزار معنی و تازگی که به هر اشاره اي از آن ياد ميكنم .

زمين فقط پنج تابستان به عدالت تن داد

( منظور پنج سال حكومت مولا علي * ع * است )

علي نه حافظ قرآن بلکه قرآن ناطق بود و هر شب او شب قدر .

كسي را سراغ داريد كه به هنگام خشم گيرد ،به هنگام صبر كند ،به هنگام غضب كند ،به هنگام دافعه و به هنگام جاذبه ،به  هنگام عشق بورزد و به هنگام تنفر ، دوست داشته باشد آنچه را خدا دوست دارد و دشمن بدارد آنچه را خدا دشمن ميدارد .

اولين مردي كه نداي حق طلبي پيامبر اسلام را لبيك گفت و وصي او شد

چرا ما هرکاری که میکنیم میگیم یاعلی ؟ راسیتی فکر کردین در این باره ؟ کد اسم مولا شده برای ما .

نه من نميتونم در باره علي ( ع ) بنويسم .

دكتر علي شريعتي در كتاب فاطمه فاطمه است در معرفي فاطمه زهرا ( س ) جملات معروفی دارد.

من هم جسارت كرده و با تمسك به آن خطيب بزرگوار ميگويم

علي داماد و وصي پيامبر بود و پيامبر ..........

علي همسر زهرا بود و زهرا .................

علي پدر حسن بود و حسن ..............

علي پدر حسين بود و حسين ....................

علي پدر زينب بود و زينب ......................

علي ،علي بود و علی .................

و این فقط اشارتی بود

من و اولین شعر نو

 

 

سیب ها  را گرد آور.

كه  در امتداد جاده ها پراكنده است                                            

خيس خيس  زير شور شور باران

سيب هاي ريخته شده از از دامن  دختر معصوم  روستا

دستان خسته ديگر تاب ندارند .

بايد دامان عفاف را حفظ كرد اما سيب ها ……..

سيب ها كه بريزد ديگر در خانه قوتي نيست . 

اهل خانه چشم براهند .

سيب ها را گرد آور .

و از دختر غمگين بپرس

پدرت كجاست ؟

و چرا  بر سر دور ا هي مانده است ؟     

در انتهاي يك جاده خورشيد غروب ميكند

اما او ........

چشم به راهي دار دكه رو به طلو ع است .

ا ز او بپرس  ميتوانند زنده بمانند  ؟

او  سر بر ميگرداند

براي زنده ماندن بايد غروب كرد.

رهگذران چراغ ميزنند*

گناه                                        

با سيب ميتوان زنده ماند ؟

او بزرگ ميشود ؟

او ميخندد ؟

و عشق ؟

دخترك زير باران ميدرخشد آرام

و در اينجا

مزارع سيب با بي رحمي ويران شده است .

در خت هاي سيب كه پدران صبور فروتنانه كاشته اند .  

سيب هاا را  گرد آور و ديگر چيزي نپرس  

و به صورت دخترك نگاه نكن .

و مثل ديگران  بگو

اين قطره هاي باران است بر صورت او

هيچ اشكي نيست . هيچ كس غميگين نيست

همه چيز بر مراد است

نامه هاي زندگي را برسان . 

نامه های پیروزی فاتحان

و کارت ها ی دعوت جشن های ما را

نامه ها را برسان

روزی نامه

حمید هم رفت

از دیروز تا حالا حالم اصلا خوب نیست .

سنگینی من و بی حالیم از یک اس ام اس شروع شد . پیام خیلی هم کوتاه بود .حمید خاکباز هم رفت . از اون موقع تا حالا نتونستم از تو اتاق تکون بخورم . نمیخوام باور کنم . حتی با نهاین بی معرفتی تو مراسم تششیع پیکرش هم شرکت نکردم . دوست داشتم بخوابم تا این روز بگذره . از خودم بدم اومده و راستش تحمل خودمو ندارم . این چند خط رو هم برای آروم شدن خودم مینویسم . تو این چند سالی که خبر مرگم از شهرری اومدم شهران تو غرب تهران تقریبا ازش خبری نداشتم . حتی سراغی هم ازش نگرفتم حالا برم بگم چی ؟ بگم اون موقع که نمیدونستی به کجا پناه ببری و دردتو بگی من پی کیف خودم بودم و حالا اومدم مرام و رفاقتمو ثابت کنم ؟ 

حمید از دوستان دوران بچگی ،همکلاسی و بچه محل من بود . خیلی آروم و مودب . نمی خوام تعریفهایی بکنم که از حمید یک قدیس بسازم ، مثل فیلم هایی که بچه  های جبهه رو  خیلی اتو کشیده نشون میدن نه .اما حمید همونی بود که میگم . اهل دعوا و ناشزا و خیلی دیگه از شر و شورهای نوجوانی نبود . قبل از انقلاب که دو سال با هم همکلاسی بودیم تو دبستان هم همینطور بود . فوتبال هم خوب بازی میکرد. خیلی مهربون بود یادمه خیلی جاها هوای منو داشت با اینکه خودش طفلی خیلی مظلوم بود. همیشه یک خنده معصومانه رو لبش بود . خیلی از بچه های محل اولین بار با اون رفتند جبهه . دست خیلی ها از محفل های آنچنانی گرفت و برد  تو محفل های اینچنانی تا بلکه خدا دستشونو بگیره . خود من اولین بار خیلی از پاتوق هایی که همین الآن دارم با اون رفتم . از دیشب تا حالا همه این سالها مثل یک سریال درام داره تو سرم پخش میشه که اتفاقا صداش هم خیلی خیلی بلنده

بگذریم هیچ وقت نمیگفت کی میره و کجا میره و کی میاد . انقدر تو دار بود که من با این همه ادعای رفاقت نفهمیدم کی مجروح شد و همین حالا هم نمدونم . وقتی تلفنی یکی از دوستان مشترکمون از وضع زندگیش و آخرین روزهای سختی کشیدنش گفت تمام بدنم میلرزید .

حمید طفلی خیلی اذیت شد بعد از جنگ از قافله رفیقاش مونده بود و از جامعه دنبال دنیا هم رونده خیلی این در و اون در زد بلکه بتونه به وضع خودش سرو سامون بده . اونهایی که بهش مدیون بودن و ب بسم الله رو از اون یاد گرفته بودن به سرو وضعش ایراد میگرفتند و به کارهاش . چند بار برای کار رفت خارج که همین شد لقلقه دهان خیلی ها . اون هم با اینکه در میکشید چیزی نمی گفت . ازدواج که کرد چون مدرک درست و حسابی نداشت برای امرار معاش این در و اون در میزد اما خوب بقیه ماجرا رو خودتون بهتر میدونین .

عجب دنیایی شده . دارم چیزهایی رو مینویسم که مطمئن نیستم درسته یا نه . من بیشتر روی صحبتم با خودمه که در گیر چه چیزهایی شدم که حمید و حمید ها رو فراموش کردم . حمید برای من و ما یک روزی رفیق بود. ماشین و موبایل و خونه و  آخرین سیستم ظبط و پخش و لوازم منزل و ... اینها رو عشقه . به من چه که دوستان دوران عشق کجان و چیکار میکنن . عشق حالا تعریف دیگه ای داره و من هم خوب مثل همه رنگ و روم عوض شده .

یک سری از ماها انقدر درگیر جناح بازیهای خودمون هستیم که بیا و ببین . من باید رئیس باشم حمید  و .... کیلو چنده ؟ کارخونه ساختن و رابطه با اروپا و آمریکا و مد روز و مد شب و انرژی هسته ای و اینها همه جای خود اما بدونیم که همه اینها رو از صدقه سر اونهایی داریم که وقتی جونشونو گذاشتند کف دستشونو رفتند نگفتند برای این جناح میریم یا برای اون جناح .

حمید این آخریها بلاتکلیف بود چون میدید ارزشها داره عوض میشه و دیگه به امثال اون نیازی نیست .

امثال من هم که ادعا مون میشه اومدیم و کلاه خودمون رو چسبیدیم که باد نبره . خیلی دارم پرت و پلا مینویسم نه ؟ شما بذارین به حساب درد دل . بذارین به حساب حرفهای یک آدم گیج که تو شیش و بش زندگی مونده و همه چیز رو داره فراموش میکنه .

روز میلاد امام حسن مجتبی عجب حالی داشتم ها . این روز برای من خیلی عزیزه . اول میخواستم به بهانه این روز علت اینکه نام احسان واله رو برای خودم انتخاب کردم بگم که نشد . باشه برای وقت خودش اما من میمونم فکر و خیال و یک دنیا شرمندگی . شرمندگی از من خودم که بد جوری یقه ام رو گرفته و داره به یادم میاره   که چی بودم و چی شدم .

بهتره خودم رو با این جمله که این جور موقع ها میگن قانع کنم که روزیه اون این بوده و روزیه من هم اینه . امان از این روزی

یا علی

 

عمران صلاحی ، طنز و لطیف ، برره

عمران صلاحی هم رفت . به رسم وفا چند خطی از عمران صلاحی و عمران صلاحی ها .

کسی که لبخند بر لب با پستی و بلندی های زندگی روبرو میشد با لبخند به استقبال تلخ ترین واقعیت زندگی رفت .

تو جامعه ای که ما زندگی میکنیم بعضی وقتها خنده چیز عجیب غریبیه و برای بعضی ها رویا ،اما عمران صلاحی ها تلاش کردند تا این رویا رو به واقعیت رو به واقعیت تبدیل کنند هرچند برای چند لحضه .

تو جامعه ما بعضی وقتها انقدر انتقاد غیر قابل تحمل میشه اما عمران صلاحی ها با چاشنی کردن طنز تحمل ها رو بالا بردند و خیلی حرفها رو زدند .

تو جامعه ما نگاه اکثر مردم نسبت به زندگی تلخه و برای همین دیدن زندگی از چشم کسانی که به همه چیز به شوخی نگاه می کنند قشنگه .

عمران صلاحی خیلی تلاش کرد تا با نشوندن لبخند روی لبهای مردم آمادشون کنه و باهاشون حرف بزنه . از دوستی ها بگه از برادری و برابری . روایت عمران صلاحی روایت بشین و بفرما و بتمرگه که حتما شنیدین .

عمران صلاحی نوع حرف زدنش و نوع نگاهش به زندگی سپید بود . او روی ورقهای سیاه زندگی با رنگ سپید از خوبی ها مینوشت برخلاف ما که ورقهای سپید زندگی رو با قلمهای سیاه تیره میکنیم .

صلاحی ها کمترین کاری که کردند جز آوردن خنده حتی موقت روی لب مردم ایران در بدترین شرایط  برای ما یک پیام هم داشتند و اون این بود که به زندگی تلخ نگاه نکنیم و حرفهامونو با روی خوش به هم بزنیم .

صلاحی رو باید از دسته ای دونست که میگفتند خنده بر هر در بی درمان دواست

نقطه سر خط .    طنز و لطیفه

اشاره به طنز اون هم از نوع نگاه عمران صلاحی بهانه ای شد تا اشاره ای بکنم به خنده محاوه ای میان مردم که بهش میگیم جوک

حتما تا حالا بارها و بارها شنیدید و از موقعی که این تلفن های همراه هم به دست اهل فن شده با خوندن اس ام اس یا همون پیام های کوتاه با این عبارتها سرو کار داشتین که یک ترکه ...........یک لره ...........یک کرده ............یک اصفهانیه ............یک رشتیه ..............یه مشهدیه ...............یک قزوینیه ............یک عربه .............یک .........

میدونم که شنیدین و شاید هم خیلی به این جوکها خندیده باشین اما واقعا نمیشه بدون گفتن این جوکها که خیلی هاشون هم بی سرو ته هستند و مقدسات ملی  و برادری ما رو نشونه گرفتند خندید ؟

اتفاقا این جوکها برخلاف ما که خیلی به اونها ساده نگاه میکنیم خیلی هم پیچیده و با برنامه هستند .

اگه بدونیم خدمات اندیشمندان عرصه ادبیات و علم و فرهنگ و .... ترک رو و نقش اونها در پایداری ملی رو و اینکه  چه برنامه هایی برای جدا کردن راس این مردم از بدن یعنی آذربایجان داره اجرا میشه اونوقت یک کم بیشتر به این جوکها فکر میکردیم . مقاومت و غیرت اهالی شمال و خطه گیلان در برابر دشمنان  ملت ایران با جوکهای مزخرف از یادها نمیره . سادگی و بی آلایشی و بی ریایی لر ها و مردانگی کردها و ....... امروز با این جوک ها داره مسخره میشه . غیرت گیلانیها و اندیشه آذربایجانیها به سخره گرفته شده و ما باید خیلی حواسمون جمع باشه . بگیم و بخندیم تا جایی که به قیمت توهین به گروهی دیگه نباشه .

من خودم  بیشترین اس ام اس رو میفرستم و از دوستهام میگیرم و نمیدونین چه حالی میده وقتی تو دنیا غرقی و دوستی با یک جمله زیبا و یا یک لطیف روحت رو نوازش میده و در راه سخت زندگی روزمره قدری از ناملایمات روحی کم میکنه .

من هم قبلا از این دسته جوکها داشتم اما وقتی خوب به این مسئله فکر میکنم میبینم جور دیگه هم میشه خندید . یک نگاهی به خودمون بندازیم و ببینیم که به چه قیمتی داریم به همدیگه میخندیم .

امثال زنده یاد عمران صلاحی و گل آقا و ...... از طنز برای بیان شیرین واقیتهای تلخ استفاده میکردند . برای بیان بی عدالتی ،فقر ، نا برابری و .......... و هر گز با خندوندن دیگران مقدسات و قومیتهای ایران عزیز رو به سخره نگرفتند. باز هم شما بهتر از من میدونید که عرصه ایمن جوکها از قومیتها فراتر رفته

شنیدم بیاری از شخصیتهای فرهنگی مثل محمد نوری خواننده محبوب هز جمعی رو که از این جور جوکها تو اون جمع گفته بشه ترک میکنند. 

بگذریم  فقط یک جمله که بیائید با هم بخندیم نه به هم

نقطه سر خط برره

حالا از طنز پرداز بزرگ جامعه عمران صلاحی و لطیفه های کوچه و بازار نگاهی باز هم گذرا میکنیم به پدیده ای به نام برره

پارسال برنامه تلویزیونی از تلویزیون پخش شد به نام شبهای برره .

نمیدونم هدف سازندگان این برنامه فقط خندندن مردم بود به هر قیمتی یا اینکه هدف های دیگری داشتند اما خواسته یا نا خواسته موجی براه انداخت که در نوع خودش میمون و مبارک بود . نوک پیکان جوکهای کوچه و بازار کمک کم داشت سمت برره و اهالی محترم این نقطه که روی هیچ نقشه ای نیست و وجود خارجی هم نداره گرفته میشد که پخش برنامه قطع شد

اهالی محترم برره شده بودند مظهر و به قول خودمونی آخر خنگی و لودگی و هیزی و پول دوستی و خسیسی و بی مرامی و لهجه و .....

لهجه برره ای داشت جا میافتاد برای خنده و جایگزین زبانهای شیرین محلی میشد . حتما شنیدید تو اون ایام که یه بررره ایه  داشت جایگزین یک ترکه و یک لره و یک اصفهانیه و ....... میشد .

اما خوب ادامه پیدا نکرد .برره اصلا وجود خارجی نداشت و نداره و همه نوع لهجه من در آوردی هم توش بود که با وجود اعتراض هایی که شد به کارش ادامه داد اما دوام نیاورد .

خوب این هم اشاره به برره باز هم طبق معمول میگذریم اما اگه حوصله ای باشه و فرصتی حتما مفصل در این باره مینویسم تا از نظرات استادان خودم مطلع بشم  . فعلا که این بار دومه که این مطالب رو مینویسم و نمیدونم چرا پاک میشه اما اگه باز هم پاک بشه از قیدش میگذرم چون هر چی بار اول نوشتم راهی به مغز قفل شدم برای بار دوم پیدا نکگرد که نکرد .

راستی شنیدین یک هواپیمای مسافر بری با ۱۰۰ مسافر تو قبرستون برره سقوط کرده . گروههای امدادی برره تا حالا دو هزار جنازه از زیر هواپیما کشیدند بیرون و اعلام کردند عملیات امداد همچنان ادامه داره

 

جامعه ما

در داستانهای کهن ایرانی هست که یک پیرزن روستایی سالهای سال از زندگیش رو با این آرزو سپری کرده بود که بهترین و تمیز ترین خانه روستای خودشون رو داشته باشه . طفلک پیرزن قصه  هر کاری میکرد تا به آرزوی خودش برسه اما نمیشد که نمیشد .همه عمر رو به رفت و روب و نظافت مشغول بود اما فایده ای نداشت .بازهم طفلکی پیرزن تو حکمت این نشدن مونده بود تا اینکه پیرمرد دانایی بهش رسید ( فکر نکنین از این سریالهای ایرانی که قراره اینها با هم ازدواج کنن)

پیرمرد دانا پیرزن رو بی نهایت غمگین دید و علت غم رو پرسید . پیرزن داستان خودش و آرزوشو تعریف کرد و اینکه میترسه هرگز اون روز رو نبینه .

پیرمرد دانا پرده از راز این نشدن برداشت و به پیرزن گفت چون خونه های دیگه روستا و کوچه ها و مردم پاک و پاکیزه نیستند هیچ وقت خونه اون به این روز در نمیاد . چون گرد و خاک و غبار و .... از خونه های همسایه ها و کوچه ها به خونه اون منتقل میشه .

پیرمرد گفت اگه میخواهی خونه تمیز و پاکی داشته باشی باید همسایه های تو هم بخوان و اونها هم همونی رو بخوان و انجام بدن که تو میخواهی و تو انجام میدی .

خلاصه پیرمرد دانا و پیرزن با همه اهالی روستای قشنگشون ( این برای رفع خستگی بود) صحبت کردند و همه با هم روستایی پاک و خالی از هر گونه گرد و سیاهی و زشتی چه بر روی دلها و چه بر روی دیوار ها ساختند و روستای اونها شد پاک ترین روستا با پاک ترینم آدمها .

این خیلی ایده آلی بود اما میخوام اینو بهانه ای کنم و اشاره ای بکنم به وضه جامعه خودمون . از موقعی که یادم میاد دارم میشنوم که دستگاههای مختلف و آدمهای مختلف و سازمانهای مختلف و هر چی مختلفه در باره اینکه باید چیکار کنیم تا جامعه ای پاک و فرهنی بدور از ناهنجاری داشته باشیم اما هنوز وضع همینه که میبینین .

ناشکر نیستیم اما خدا وکیلی اوضاع خوب نیست . وضع اعتیاد و معتاد ها و دختران و پسران فراری و غارتهایی که دیگه نمیشه اسمشو گذاشت دزذی و چیزهایی که دود از کله آدم بلند میشه .

هر دستگاهی و هر آدمی برای خودش یک گوشه قضیه رو گرفته و به دیگران هم هیچ کاری نداره .اگه خیلی لطف کنه و کارهای دیگران رو خنثی نکنه دست کم موازی کاری میکنه و آخر سر هم کشک .

با این همه خدا و قرآن و پیغمبری که میکنیم چرا وضع اینجوریه ؟ چون با هم نیستیم . خانواده یک کار میکنه ،مدرسه و آموزش و پرورش یک کار میکنن ،وزارتخونه های فرهنگی و آموزش و پرورشی مثل تربیت بدنی و دانشگاهها و ارشاد و ... یک کار میکنن . یک مرکزی راه افتاده به نام امور بانوان که نمیدونم چی کار میکنه . بعضی ها هم که اصلا کاری نمیکنن . بعضی ها هم که کار میکنن اما در جهت خراب کردن کارهای دیگران . کجاست اون پیرمرد دانایی که به پیرزنهای ما برسه و بگه بابا باید باهم باشین . بخدا میشه جامعه ای پاک داشت . تو اقتصاد و سیاست و تجارت هم وضع بهتر از این نیست و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .

نمیگم چند صدایی نباشه اما میتونه در جهت آباد کردن باشه نه در جهت تخریب . آخه چرا کاری اگر  از طرف جناح من و دوست من و هم باندی من باشه خوبه اما همون کار از طرف مقابل حرام و ....... ؟

تا موقعی که ضرب المثل کلاه خودتو نگه دار باد نبره تو ماها  باشه قصه همینه که هست .

باز هم اشاره وار میگذرم چون میدونم حوصله خوانندگان وبلاگی در همین حد هم باشه باید کلاهمونو بندازیم هوا . درستش هم همینه البته که مختصر بهتره . اگه میخواهین بیشتر در این باره بدونین دور و برتون رو نگاه کنین .

 

 

مولوی

به مناسبت بزرگداشت مولانا شاعر بسيار برجسته ايراني حتما بايد چند بيت شعري از اون رو بنويسم . اتفاقا يك قصيده بسيار زيبا از مولوي در باره ماه رمضان پيدا كردم كه بيمناسبت هم نيست اماانقدر دلنگرانم که هرچه كردم نتونستم حتي كامل بخونمش .

چرا ؟ خوب اشاره اي ميكنم و رد ميشم بقيه با خودتون .

اين روزها به مناسبت بزرگداشت مولوي شاعر بزگ پارسي گوي مراسم مختلفي در گوشه و كنار جهان برگزار ميشه كه يك نمونه از اين مراسم در قونيه مدفن مولانا همين دو روز پيش برگزار شد .

با برنامه هایی که البته هنوز راست و دروغش گردن خودشون نه مولانا که به اون نسبت میدن .

اقبال به مولانا هميشه زياد بوده اما با ترجه مثنوي و ديوان شمس به زبانهاي مختلف اين گرايش بيشتر از هميشه شده . همين چند وقت پيش بود كه منابع خبری ( این دو کلمه مختص خبیریهاست )اعلام كردند ترجمه مثنوي در آمريكا  با استقبال بسيار زيادي روبرو شده و باز هم خبري داشتيم مبني بر اينكه يك فيلمساز بزرگ هاليودي در حال تدارك ساخت فيلمي در باره مولاناست منتها با اسم رومي .حدود سه ماه پيش هم رو سايت يونسكو در باره مولانا مطلبي نوشتند و با اشاره به اينكه مصر ،افغانستان و تركيه مسئول برگزاري مراسم سال مولانا شدند از مولانا به عنوان شاعر پارسي گويي ياد كردند و هيچ اشاره اي به مليت اون نكردند . از اين دست زياد دارم در باره مولانا اما قصه به همي نجا ختم نميشه .

مدتيه كه كشورهاي ديگه از غفلت ما بهترين بهره برداري رو ميكنن و حالا كه كفگير آثار باستاني تقريبا به ته ديگ خورده و تحقيقا هرچه بوده غارت كردند به فكر تغيير مليت مفاخر علمي و ادبي ايران زمين افتادند و چيزي نمونده كه اين كار هم به سرانجام برسه البته باز هم به نفع اونها .

به عنوان نمونه كتيبه هاي گلي پارسه (تخت جمشيد) یادتونه که ؟

هفتاد ساله كه الواح گلی بدست اومده از تخت جمشيد تو دانشگاه هاروارد بعد از بررسي داره خراب ميشه و باقيمونده اونها هم قراره به نفع اسرائيليها حراج بشه البته تقریبا کارشون داشت تموم میشد که

 يك صداهايي در اومد اما خوب چي شد ؟

ميدونين بهترين آثار باستاني ايران كه نشون ميده ما دو هزارو پانصد سال پيش همه چيز از جمله حقوق بشر و سيستم ماليات و ..... داشتيم

تو بهترين آثار موزه هاي غربيه و ما برای دیدنشون باید بریم فرنگ و بلیط بگیریم ؟خوب حتما ميدونين پس سرتونو در نميارم   .

از حدود پانزده سال پيش كه شوروي فرو پاشيد و هر جمهوري براي خودش كشوري شد دعوا سرملیت نظامي و رودكي و ابوريحان و فارابي و ابن سينا و........... از همه مهمتر مولوي شروع شد .

تركيه ديگه كاري نداره كه مولوي حتي يك بيت شعرتركي هم نگفته فقط كم كمك داره تصاحبش ميكنه و توخود ايران مثنوي هاي گردآوري شده شاعران مولوي شناس ترك بازرار خوبي پيدا كرده . البته اگه اينها باعث اشاعه زبان و فرهنگ غني فارسي بشه نه تنها ناراحت نيستيم بلكه باید جشن هم بگيريم اما قضيه برعكسه . ظاهرا قراره ظبط نام و مليت اين مفاخر با حذف عنوان فارسي از روي اونها صورت بگيره . متوليان امر هم كه طفلكي ها در حراست از اين ميراث گرانبها خواب ندارند .

خلاصه ميكنم و باز هم اشاره كرده و ميگذرم . يك نگاهي به گوشه و كنار بندازيم و ببينيم چي داره سرمون مياد . ايران از نظر فرهنگ نه تنها كشور جهان سوم نيست بلكه هميشه از بالا به ملتهاي ديگه نگاه كرده . به خدا من متعصب ملي گرا نيستم اما ريشه چيز مهميه و با وحدت جهاني و این جور حرفهاهيچ تناقضي نداره .

اينهمه فيلم و كتاب و سريال و نمايشنامه و موسيقي و ..... در باره تمئن يونان  و روم و چين و ژاپن و هند و حتي آمريكاي با تاريخ پانصد ساله . اما ما چي . راستي ما از ميراث گذشتمون چي ميدونيم ؟. چند بار موزه رفتيم ؟كتابهاي ست شدمون تو كتابخونه هاكه بايد با

دكور خونه جور در بياد رو چند بار خونديم ؟

حالا شما بگین ما باید به خوندن شعر اکتفا کنیم ؟

نباید به این وضع سرو سامون بدیم ؟

عجله ای نوشتم و البته با کمی عصبانیت ببخشید.  

 شايد يك نفر گذرا هم كه شده اين مطلب البته ناقص رو بخونه و شايد روزي دستش به جايي برسه و شايد ........

موفق و پيروز باشين .

 

جمعه

هر چه به غروب روز جمعه نزدیک میشیم احساس عجیبی بهم دست میده . احساسی که فقط مختص من نیست . تقریبا هر کسی رو میبینم این احساس رو داره .

غروبهای روز جمعه آدما بد جوری احساس تنهایی میکنن . یک جورهایی بی حوصله میشن .تو چشمهای آدمهایی که من غروب روز جمعه دیدم نوعی انتظار رو میشه خوند .

شاید از هر کسی بپرسیم نمیدونه منتظر چیه و چرا احساس تنهایی میکنه و چرا بی حوصله و خسته نشون میده اما من این احساسها رو برای خودم تعریف کردم . شاید این حق رو نداشته باشم ،شاید هم داشته باشم اما برداشت من تا حدودی آرومم میکنه .

غروب روز جمعه وقتی آخرین ساعتهای هفته رو میگذرونم احساس میکنم آخر دنیاست و قراره یک اتفاقی بیفته . خسته از کارهای خوب و بد شنبه تا پنج شنبه هستم و خسته از آدمها . دیگران هم حوصله من رو ندارند.نه اینکه بگم که من اله هستم و دیگران ... ،نه من از خیلی آدمهای دیگه که در طول هفته باهاشون برخورد میکنم از جنبه های مختلف نه تنها برابری نمیکنم بلکه در سطح پایین تری هم هستم .

 انتظاری فردا ،هفته آینده و اتفاقاتی که میافته شاید تو چشمهای ما باشه اما همش نیست .خیلی بیشتر از این حرفهاست .عصر های روز جمعه خیلی دنبال این هستم که خودمو سرگرم کنم  اما نمیشه . نمیتونم بنویسم و نمیتونم .......

فیلم و موسیقی و کتاب هم فقط چند دقیقه .اهل رفت و آمد هم نیستم خدا رو شکر که بتونم از این  حالت در بیام . میدونم که خیلی از آدمها غروب روز جمعه این حالتو دارند .اما چرا ؟

میدونین چرا زیارت آل یاسین غروب روز جمعه سفارش شده . جوابش توی معنیش هست .این هم دلیل دیگه ایه برای اینکه فکر کنیم وقتمون تموم شده و دیگه آخرشه .

هر کاری کردیم و نکردیم و هرچه بود و نبود تموم شد .

شنیدیم قراره یک مهربون ،کسی که به هرچی جنگ و بی عدالتی و ظلم پایان میده روز جمعه بیاد . کسی که مثل آینه ای صافه و به هرکدوم از ما نشون میده که چه کردیم و آخر کارمون چی میشه شاید هم این احساس مال همینه . منتظریم تا ببینیم اهل کدوم دسته و فرقه ای هستیم . اما مگه خودمون نمیدونیم ؟خوب هم میدونیم . پس میشه احساس ترش و شادی رو هم به احساس های غروب روز جمعه اضافه کرد. متاسفانه احساس ترس توی خیلی از آدمهاست و نمیدونم آدمهایی که میتونن شا د باشند  چند نفرند.

چرا ما که از آخر کارمون انقدر میترسیم اگه شنبه ای هم پیش رومون باشه باز همون کارها رو تکرار میکنیم ؟

این هم یک اشاره ای کوچولو بود به یک روزی از زندگیم . روزی که هر هفته تکرار میشه و من باز شنبه که میشه برمیگردم سر جای اولم .

خدایا کمکم کن برای تغییر .این دعاییه که همیشه ساعتهای آخر روز جمعه ورد زبونمه .راستش چیز دیگه ای یادم نیاد تو اون ساعت ها چون فکر میکنم این بار آخر رو هم سپری میکنم و فرصت دیگه ای دارم . اما اگه یک غروب روز جمعه واقعا آخر دنیا باشه برای من یا برای همه چیکار کنم ؟

 

اقرا باسم ربک الذی خلق

بسم الله الرحمن الرحیم .

الم *ذالک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین *الذین یومنون بالغیب و یقیمون الصلوه و مما رزقنا هم ینفقون *والذین یومنون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک و بالاخره هم یوقنون *اولئک علی هدی  من ربهم و اولئک هم المفلحون *

الف ،لام ،میم *این کتاب بدون هیچ تردید راهنمایی برای پرهیزگاران است *پرهیزگاران کسانی هستند که به غیب ایمان دارند ،نماز برپای میدارند و از آنچه  به آنها بخشیده ایم به دیگران میبخشند* و آنان کسانی هستند که هم به کتابی که برتو نازل شده است ایمان دارند و هم به کتبی که پیش از این کتاب نازل شده است، معتقدند و به روز واپسین نیز *پروردگار آنان را هدایت کرده است و انان رستگار شده اند*

 

ماه مبارک رمضان ،ماه نزول قرآن است . در شبهای قدر ًران بر پایمبر گرامی اسلام نازل شد خواندن قرآن همواره و در هر شرایطی بویژه در این ماه مبارک توصیه شده .برگزاری جلسات ختم قرآن و محافل انس با قران از ویژگیهای این ماه است .خواندن سوره های دیگری از قرآن در مناسبتها و ایام مختلفی نیز توصیه شده مثل آیت الکرسی . یا سوره واقعه هرشب و ماههایی که روز دوشنبه اول ماه است مثل همین ماه .

اما چرا آنچنان که بشارت داده شده موجب تحول اساسی در ما نمیشود.چرا هیچ تغییری نمیکنیم .هر روز بدتر از دیروز . گناه و بی تقوایی و .............

آنچه مسلم است ایران از قرآن نیست و این برهر انسانی مسلم است حتی بر غیر مسلمانان  اپس ایراد کار از ما است .

 میخواهم به موضوعی اشاره کنم ۰

بارها با قصد قربت و هدایت قرآن  خواندم اما نشد . تا اینکه یک بار به خودم گفتم با خواندن هر آیه تا جایی که میتوان به مفهوم آن ایه نزدیک شوم .

پس از سوره حمد که خود دنیایی است در آغاز سوره بقره آیه ای را خواندم که  تمام وجودم لرزید.نه اینکه این آیه را تا کنون نخوانده باشم نه .با این حال و به این صورت نخوانده بودم .

تا روزها این آیه در ذهنم تکرار میشد. هدی للمتقین .هدی للمتقین .

تازه فهمیدم که کجای کارم ایراد دارد . خود قرآن ایراد ما را گفته آن این است که این کتاب هدایت است منتها برای تقوا پیشگان .

وای بر ما قرائت کنندگان چندین و چند باره قرآن که از باطن آن بیخبریم . در این ماه روزه دارانی را میبینیم که از خواندن چندین و چند باره قرآن برخود میبالند اما شاید به اولین آیه آن هم واقف نباشند.

ًقرآن میخوانیم اما به یکدیگر رحم نمیکنیم .دروغ میگوییم ،حسد میورزیم ،حلال و حرام میکنیم ،گرانفروشی میکنیم ،کم کاری میکنیم ،از پیشرفت همدیگه ناراحت میشویم و مانع تراشی میکنیم .خلاصه هر کاری را براحتی میکنیم و قرائت قرآن آنهم با طهارت البته هم جای خودش .

قرآن می خوانیم  اما ظلم میکنیم .قرآن میخوانیم اما تقوا نداریم قران می خوانیم اما  با دروغ و ریا حق و ناحق میکنیم  . قرآن میخوانیم  اما از بالا کشیدن حق الناس ابایی نداریم .

برای خواندن قرآن باید به علی ( ع ) بنگریم که قران ناطق بود.زندگی سراسر تقوا . البته نمیگویم که ما علی باشیم اما ....................

 و در وصف علی (ع) به همین تک مصرع از سلمان هراتی اشاره میکنم و بس .

زمین فقط پنج تابستان به عدالت تن داد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این مطالب فقط اشاره ای است برای اینکه به موضوعی فکر کنیم . ایرادات را بر من ببخشید و با تذکراتتان راهنماییم کنید  

 

فال اول ماه

دیدم بخواب خوش که بدستم پیاله بود 

 .                                            تعبیر رفت و کار بدولت حواله بود.

چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت        

.                                           تدبیر ما بدست شراب دو یاله بود.

آن نافر مراد که میخواستم زبخت  

.                                     در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود.

از دست برده بود خمار غم سحر  

.                                         دولت مساعد آمد و می در پیاله بود.

بر طرف گلشنم گذر افتاده وقت صبح      

.                                            آندم که کار مرغ سحر آه و ناله بود.

بر آستان میکده خون میخورم مدام                       

.                                            روزی ما زخوان قدر این نواله بود.

هر کو نگاشت مهر و زخوبی گلی نچید                    

.                                                   در رهگذار باد نگهبان لاله بود.

دیدیم شعر دلکش حافظ بمدح شاه 

.                           یک بیت از آن قصیده به از صد رساله بود.

آن شاه تند حمله که خورشید شیر گیر

.                                       پیشش بروز معرکه کمتر غزاله بود.

فالنامه

راستش من اصلا به طالع بینی و یشگویی و اینجور حرفها اعتقادی ندارم .استخاره هم نمیکنم جز در موارد خیلی ضروری . ابتدا دلیل خاصی نداشتم وقت خوشم نمیومد اما حالا میدونم که از ایه چنین چیزهایی اصلا ایه درستی نداره .  

نمیدونم اونهایی که دنبال این جور حرفا میرن دنبال چی میگردن اما فکر میکنم آدمهایی هستند که حتی خودشون هم روی خودشون حساب نمیکنن .چه جوری آدم راضی میشه این همه علم علت العلل رو که قرنهاست به هر صورتی حتی عامیانه دارند تدریس میشن کنار بزنه و بره دنبال هپروت

البته این رو بگم که هیچ کس نمیتونه منکر ماورائ بشه و من هم البته .اما حساب این از آن جداست و هرگز در یک مقوله نمیگنجند.

هر روز هم خبرهایی در باره شیادی کسانی که اسم خودشونو گذاشتن فالگیر میخونیم . انسانهایی که عقل دارند و به عقل خودشون هم ایمان هرگز به این جور کارها رو نمیارن .

اما حقیقت امر چند سالیه که مزه فال حافظ بد جوری زیر زبونم گیر کرده و هر بار که تفعلی به حافظ میزنم بیشتر زمین گیر میشم .انقدر که بی رودر واسی بگم بعضی وقتا از سر حیرت دلم میخواد بهش درشت بگم که باب چه میکنی با دل ما .

راست میگم به خدا، البته بگم به فال بهش نگاه نمیکنم بلکه بیشتر احساس میکنکم نوعی شرح حال و زبانحاله که به شعر میشنویم .تا حالا امتحان کردین ؟

همین امروز به نیت اول ماه رمضان و احوال خودم تو شب قدر بعد از یک حمد و سه تا قل هوالله حافظ و باز کردم . آخ که چه کرد .انقدر حال خوبی بهم دست داد که نگو در استانه چهل سالگی اوضاع دلمون رو ریخت رو دایره .

این رو بهانه کردم تا هم چند جمله در باره طالع بینی حرف بزنم هم در باره حافظ که دریچه ای میشه خودش به دنیای شعر فارسی که دیگه در حسنات این یکی خودتون استادین.

فال حافظ رو تو یک صفحه دیگه میتونین بخونین

هر ماه یک فال

نوعی از افراط و تفریط

شما چقدر شوخی میکنین ؟چقدر اهل لطیفه هستین ؟ چه مقدار تفریح میکنین و چقدر به سفرر میرین ؟ هیچ آدم عاقلی نمیتونه نقش خنده و شادی رو البته به جا که باشه تو زندگی انکار کنه .

متاسفانه تصور غلطی از مذهبی ها و چندین قشر دیگه مثل تحصیلکرده ها تو جامعه جا افتاده و اون اینه که اصلا نمیخندند . خیلی جدی هستند و همیشه در حال گریه کردند . اصلا کی گفته عبادت باید همراه گریه باشه . من با این تصور مخالفم . اگه از کسانی که تو مناطق جنگی  بودند زمان جنگ بپرسین اونوقت متوجه میشین که بچههای جبهه از هر فرصتی برای ایجاد روحیه و شادی استفاده میکردند . یا اینکه من روحانی هایی رو میشناسم که اتفاقا خیلی اهل شوخی و خنده هستند . البته باز هم یادآوری میکنم به موقع خودش .

عموما ما اهل افراط و تفریط در هر چیزی هستیم . وقتی کسی رو دوست داریم جوری عمل میکنیم که طرف رو از خودمون بیزار میکنیم . اگه از کسی بدمون بیاد طرف میشه شمر . اگه بخواهیم بگیم چیزی خوبه دیگه با خدا مقایسه اش میکنیم و اگه بخواهیم بگیم بده با شیطان .

یک نگاهی به اطرافمون بندازیم . این تو برخورد با سیاست و علم و هنر و ورزش و هر چیز دیگه ای صدق میکنه . مثلا علم و سینما و ورزش و ..... رو تو بعضی کشورهای غربی که سیاست های استعماری دارند واقعا نمیشه نادیده گرفت .

یا تو دولتهای خودمون . اگه از کسی بدمون بیاد یا تو جناحی نباشه که ما دلمون میخواد از بیگانه ها هم بدتره حتی اگه خدمت بکنه و بر عکس اگه تو جناح من باشه خیانت هم بکنه من اونو خادم به ملت معرفی میکنم .

این افراط و تفریط بدجوری وبال گردن مردم ما شده . مثلا میگن طرف هرچی اخمو تر باشه و جدی تر  با شخصیت تره و باید بهش بیشتر احترام گذاشت . اما من میگم ادمی مورد احترامه که به موقع اخم کنه ، به موقع بخنده و به موقع جدی باشه .

قدیمیا میگفتند هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد . من خودم اهل لطیفه هستم و واقعا خندیدن رو دوست دارم . با خیلی از دوستام هم بیشتر وقتمون به شوخی و خنده میگذره جایی که کار دیگه ای نداریم . حتی با خیلی هاشون از طریق تلفن همراه با فرستادن اس ام اس یا همون پیام کوتاه ارتباط دارم   . 

 شاد بودن نوعی حسنه و احسان به دیگران . هزاران نکته و جمله میشه در باره این بحث گفت که چون من به خودم قول دادم نوشته ها م  طولانی نباشه از اونها صرف نظر میکنم اما باز هم بهانه هایی گیر میارم که در این باره بنویسم .

اخر اینکه وقتی دهها مشکل کوچیک و بزرگ تو زندگیمون داریم چرا با اخم کردن درد مونو بیشتر و  لحضه ها رو برای خودمون و اطرافیان غیر قابل تحمل میکنیم .

لبخند

لرزش صدات ،برق چشمات ،تپش قلبت ،نفسهای تندت و عرق روی پیشونیت همه گویای یک چیزه ( تیروئیدت پرکاره . برو دکتر )

دستیابی دانشمندان ایرانی به فن آوری انرژی هسته ای و سلولهای بنیادی و پیروزی ورزشکاران ایرانی در مسابقات جهانی و درخشش فیلم های ایرانی در جشنواره های بین المللی رو بیخیال خودت چطوری ؟

میدونی رمز موفقیت چیه ؟

کنتشسیم ذخ]ی N«»۰۰۹۷۴۳۰۷۲۰۷-۹۷۹۸۶۴۹۸۱۶-۹۸۶۳۴۴۶۵۱-۰۸۹۶۲۴-۹۷-۴۹۸۲۷۴-۰۹۷۴۱-۷«آی«آ»ةکةککةXک]ةةیة ک»۰۲۹۸۳۴۸۲۴۲۷۴۷مشگمنسثبکزاهصعغقغ۴۰۰۹۲۴۷۶۲۹۸۴۶۸۹۲۶۴۰۷منتبمنتبمتتتتب تبسعبهات ب اتهخبعش۸عق۰۷ق۰۹۷۴۷۴۲۴۷۴۷۲۷۴۷۲۱۹۰۷۰۹۱۷۴۰۴۷۱۰۹۷۴۰۷۴۰۷۴۹۷۴۰۹۴۷۰۹۲۷۴۷۱۲شصیسینشصنیگکینشگینحشنیینشحیهحهیجصشطحنحخنخنثطختثخ

حالا فهمیدی چیه ؟خوب حفظش کن

اولین

اول مهر و اول ماه رمضان .

اولین روز سال تحصیلی و اولین روز روزه داری .

فصل مدرسه و ایام روزه داری برای من و حتما خیلی از شما پر از خاطراته .

راستی چه حکمتی تو این اولین ها هست . همیشه اولینها برای ما مهمه و انگار مثل بنای خونه میمونه که اگه درست شروع بشه روحیه بیشتری برای ادامه دادنش داریم .

درست یا غلط این هست .تو خیلی از ماها .

من از اولین روز های مدرسه رفتن و روزه داری خاطراتی دارم که خوندنشون خالی از لطف نیست اما تا حالا سه بار نوشتم و پاک شده .این هم از خوش شانسی شما که گذرتون با این وبلاگ افتاده .اما زیاد خوشحال نشین حتما مینویسمشون .

اگه شما هم نظری دارین در باره این اولین ها حتما برام بنویسین .

به هر حال امیدوارم دانش آموز و دانشجو سال تحصیلی خوبی داشته باشند و یک قدم به هدفشون نزدیک بشن و زن و مرد روزه دار هم ماه صیام پر برکتی داشته باشن و یک قدم نه  صد قدم به خدا نزدیک تر بشن .

راستی این دو تا با هم فرقی هم دارن ؟

نامه ای  به .....

روزهایی نه چندان دور ادمهایی ساده دل و بی غل و غش که اهل مدارا و سازش بودند و تحمل شکسته شدن بال یک کبوتر را هم نداشتند وقتی به باورهایشان هجوم آوردند برای دفاع ترک دیار و یار کرده راهی دشت و بیابان و دریا شدند.

حالا دوران دفاع تمام شده و من این روزها یادی از آن انسانها کرده ام و تصمیم گرفتم برایشان نامه ای بنویسم .راستی نشانیشان کجاست ؟

برخی شان را میتوان در آرامگاهها پیدا کرد .هرجایی که مدفنی است  با پرچمی و عکسی و پلاکی و ...

برخی شان را در بیمارستانها پیدا میکنیم روی تخت آخه زمین گیر شده اند .آثار جراحت دوران دفاع را هنوز با خود میکشند .شیمیایی و قطع نخاع و قطع دست و پا و .......

نشانی برخیشان آسایشگاههاست . همانجایی که از بیماران روحی و روانی نگهداری میکنند .این گروه دیگر برای اجتماع هم خطرناکند و باید تحت نظر باشند ،هرچه دور تر بهتر .

گروهی هم اثری از خود بر جای نگذاشته اند ،به همین علت به آنها میگویند مفقودالاثر.

برخیشان هم پاتوق هایی دارند با مجوز و بی مجوز یادگاری از همان دوران .هر از چند گاهی دور هم جمع شده ،عید و عزا   را بهانه میکنند تا لباسهای نو باعث نشود گرد عشق از دلشان زدوده شود .

برخی ها را نشانی میدانیم اما نمیشناسیمشان .آنها را میتوان در بورس ها و تجارتخانه ها و اتاقهای مدیریتی و پاساژها و بازار ها و حتی زندانها و خارج از کشور پیدا کرد . در خانه های مجلل و ویلاها و ..... حالا دیگر همدمشان جنس دیگریست .شاید نامه رسان را جواب ندهند. شاید ...

باید برای هر گروه نامه ای جداگانه نوشت .سوالهایی دارم و گلایه هایی و البته باید از بی معرفتی و قصور و قدر نشانسی خودم بنویسم اما خوب میدانم آنها که باید بازخواستم کنند هرگز برویم نخواهند آورد .

اگر شما بخواهید نامه بنویسید چه میگویید ؟

این روزها به بهانه ای یادی از آنها میشود .البته چه بگویم از همین یاد کردنها که بیشتر پلی است برای بالا رفتن . ما هم به همین بهانه برایشان نامه مینویسم . امید به اینکه جوابی نیز بیاید.

ادامه دارد

 

 

نامه ای برای شکوفه های غمگین

امروز روز جشن شکوفه ها بود و هزاران هزار شکوفه دست در دست پدر و مادر با لبی خندان و با امید فراوان  راهی مدارس شدن تا از معلم های زندگی درس مهر و وفا و دوستی بگیرند .

من هم امروز شکوفه ای داشتم که با هزار امید و البته با کلی مقدمه و موخره تا مدرسه همراهیش کردم .

نمیدونم چرا اما اینجور وقتا که بچه ها رو شاد شاد و سرشار از امید میبینم دو احساس متناقض شیرینی و تلخی وجودم رو میگیره . وقتی بچه ها رو میبینم که از داشته های خودشون لذت میبارم نهایت خوشحالی رو دارم و  یاد  بچه هایی که از نداشته هاشون رنج میبرن نهایت غم رخوت عجیبی بهم میده .

یاد بچه هایی که از داشتن یک چیزهای یک جورهایی محرومند .

از داشتن پدر و مادر و بعضیهاشون از داشتن یک پدر مادر مهربون و بعضیهاشون از داشتن یک پدر مادر مهربون که بتونن نیازهاشونو برآورده کنن محرومند .

البته این بهترین تصورهای منه و هستند بچه هایی که وضعشون از اینها خیلی بدتره .

به بچه هایی که با هزار بدبختی و پیچ و خم قضا و قدر اونها رو به مدرسه رسونده میشه هنوز امید داشت و براشون خوشحال بود .بچه هایی که وقتی میبینن مادری دست نوازش به سر کودکش میکشه و از سر مهر بوسه ای بر گونه  فرزندش نثار میکنه و اولین روز مدرسه رو به اون تبریک میگه انگار آدمهای فضایی رو دیدن که برای باور مردنش باید ساعتها با خودشون کلنجار برن .

بچه هایی که با حسرت به کیف و کفش و لباس همقد های خودشون خیره میشند و نداری و فقر به اونها باورونده که لباسها ی خوب رو برای تن اونها نمیدوزند.

گفتم کاینها تازه خوبهاشند  . به اقتضای کارم متاسفانه هر روز خبری از کودک آزاری به وسیله والدین معتاد و .... میشنوم و البته نامادری و ناپدری و ......

همین چند روز پیش بود که یک پسر پنج ساله بر اثر کتک های مداوم ناپدری از دنیا رفت و با زندگی نکبت بار خودش وداع کرد .

خدایا چرا ؟

مگه بارها و بارها نگفتی که همه ما رو برابر آفریدی و برادر ؟

پس چرا ماها هزار کار خوب و بد میکنیم تا ثابت کنیم  که برابر نیستیم و باید پیشی بگیریم .چرا دیگه برادر نیستیم و با جور شدن زندگیمون  فکر میکنیم همه دنیا جور جوره ؟

هر کدوم از این بچه ها نامه ای هستند به همه آدم بزرگا . تو این نامه ها نوشتن ما هیچ گناهی نداریم . ما فقط از زندگی یک لبخند و یک سرپناه و یک دست نوازشگر میخواهیم  

شاید نامه این بچه ها رو نخوندیم و شاید نامه هاشونو نخونده پاره کردیم و شاید ما جزو کسانی هستیم که نمیذاریم نامه این بچه ها دست به دست بشه

و هزار ناگفته دیگه ............

 

پیام های کوتاه

بعضی وقتا اس ام اس يا پيامهاي كوتاه خيلي قشنگي برام مياد كه خوندنشون خالي از لطف نيست .

اين پيامها نشوندهنده ذوق ما ايرانيها است . بعضي لطيفه ها كه براي چند لحضه آدمو شاد ميكنن و جملات كوتاهي كه حتي براي چند لحضه ما رو به فكر وا ميدارند ۰

براي اينكه تو لبخند و احساس اين لحضه ها با هم شريك بشيم سعي ميكنم بعضيهاشونو كه با لطف دوستان و آشنايان روي صفحه تلفن همراهم ظاهر ميشه براتون بنويسم .

ـ فرشته ها وجود دارند ‏اما بعضي وقتا چون بال ندارن بهشون ميگيم دوست .

ـ باران كه ميبارد ديگر نشاني از دل نيست كه نيست .به استواري غم سوگند هراسي از عشق نيست كه نيست ۰

- دريا باش كه اگر كسي سنگي به سويت پرتاب كرد ، سنگ غرق شود بي آنكه متلاتم شوي .

ادامه دارد

 

سلامی دوباره

بیاییم سلامی دوباره کنیم

بیاییم برای زیستن بهتر ،به ماه و ستارگان و زمین ، به طبیعت سلامی دوباره کنیم .

به آفتاب عشق و اندیشه سلامی دوباره کنیم .

سلام بر همه اسطوره های امید و تلاش و پایداری ، به آنانی که غم می زدایند و شادی می آفرینند ، به آنانی که عشق می ورزند و در پرتو محبتشان زندگی گرمای حیات می گیرد .

سلام بر آنانی که جلال می بخشند و جمال می آفرینند .

به آنانی که خود را عضوی از جامعه جهانی می دانند و خوشبختی خود را در گرو خوشبختی دیگر انسانها می بینند و همه توان خود را در را شادی دیگران به کار میگیرند .

و بیاییم یکبار دیگر امیدهایمان را آرزو کنیم .

امید به شدن ، شدن به سوی کمال ،امید به آفتاب عشق و زندگی ،امید به تفاهم و دوستی ،امید به یکرنگی  برای درکی پویا و مشترک ،امید به اینکه گفتارمان تبلور افکارمان باشد و کردارمان تجلی گفتارمان .

امید به اینکه دست در دست هم بفشاریم و سرود عشق بخوانیم .

سلام به زندگی امید به زندگی